بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

ذهن ناآرام‌من...۲

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۱ ق.ظ

هر روز می گذشت و جنگ من با خودم بیشتر می شد.نمره های پایین لب مرز و گاهی تجدیدی حرفای زده شده از دوست و خانواده عدم انگیزه و امید به بهتر شدن و اوضاعی که هرلحظه بدتر می شد و من...جهنم و سه سال تحمل کردم.

پیش دانشگاهی که بودم به خودم قول دادم کنکور تغییر رشته بدم اوضاع ریاضی و فیزیک بهتر شده بود اما هندسه تحلیلی بازهم تموم ساخته های تا الان و ازم گرفت.گریه تو کتابخونه و حرفای معلم جلوی همکلاسیام سال دوم دبیرستان و حس تحقیر شدن هرگز از یادم نمیره.نقطه های پررنگ زندگیمن با چاشنی گرفتن نفس😔

روزهام سخت میگذشت و وقتی اوضاع خوب دوستای دیگه رو میدیدم نفرتم بالاتر میرفت اما چرا رها نمیکردم؟؟چون بلد نبودم راهنمای خوب نداشتم تابستون سال سومم بخاطر درس فیزیک و نمره پایینم از دست داده بودم و کنکور پیش رو و امتحان های دیگه فشار عصبیمو بیشتر میکرد....

۹۸/۰۳/۲۱
bahar saani

نظرات  (۲)

اوهوم :)
پاسخ:
لبخندتون موندگار🍃
:)
پاسخ:
در کل با یک لبخند زندگی می کنید؟؟