به طرز عجیبی برای اتفاق افتاده در عین داشتن غم عظیم و بی حد در قلبم
آرومم
انگار که دروغی بیش نیست!!
واقعا کاش دروغ باشه...
به طرز عجیبی برای اتفاق افتاده در عین داشتن غم عظیم و بی حد در قلبم
آرومم
انگار که دروغی بیش نیست!!
واقعا کاش دروغ باشه...
من آدم کم حرفی ام! سکوت برای من جذابیت های زیادی داره
از طرفی در بیان احساسات ام در برابر آدمها ضعیف ام بقدری که از درون حرص میخورم و حرف نمیزنم.
یا از درون پر از خوشحالی ام و باز یه لبخند روی چهره ام میاد
این حد صفر بودن در ظاهر و صد بودن در درون داره من و از آدمها دور میکنه....
قسمت غم انگیز ماحرا:
دو تا از همکارایی که چیزهای زیلدی ازشون یاد گرفتم
حدودا ۱۰ روزه دیگه بطور رسمی از شرکت ما جدا میشن
قسمت شیرین ماجرا:
حرف زدن باهاشون بود اینکه بنظرشون رسالتشون داخل این مجموعه تموم شده و حالا جا برای ما باز میشه
پی نوشت:
بعضی از آدم ها با هر بار جداییشون خاطرات بدی که ازشون داری ام پاک میکنن جاشو با خاطرات خوب پاک میکنن
اما اَمان از بعضی های دیگه که دم رفتنشونم دست از آزارت بر نمیدارن
این روزا حسای ضد و نقیض زیاد دارم
حس شکست...
باخت...
ناتوانی...
کم آوردن...
پوچی...
بی معنایی زندگی...
غر زیاد...
بی ارزشی و بی اهمیتی...
و خیلی از حسای دیگه
جنگیدن باهاشون فایده نداشت
باید می پذیرفتمشون
ولی اینم جواب گو نبود.
☻
می دونی چیه؟
من بخاطر تو ارتباطم با دوستای مشترک و به صفر رسوندم
بخاطرت از دست دوستام رنجیدم که دوباره بین ما قرار نگیرن
تو مسیر محل کارم داخل ماشین اشک ریختم.
آهنگهای غمگین گوش دادم بلکه خودم با خودم عزاداری کنم.
از آدمهای مختلف بخاطر فک کردن بهت تیکه شنیدم.
وانمود کردم دیگه بهت فک نمیکنم.
ولی میدونی چیه!
من امروز بازم دلم برات تنگ شد و خواستم که کنارم بودی.
امروزم بهت فک کردم.
شیطنت کردم و رفتم اینستا و دنبال ردپات گشتم
پیدات کردم میدونی؟قلبم گرفت
بازم سنگین شد و من از درون فرو ریختم.
☻
همه همکارام ازم می پرسن چرا کم میری مرخصی .
از اول سال تا الان نهایتا ۴بار مرخصی رفتم.
نمیدونن که فشار عصبی روزایی که خونه ام تحمل می کنم خیلی بیشتر از محل کار😊
از نظر من هیچ آدمی جز من غصه نداره
هیچ آدمی جز من شکست عاطفی تجربه نکرده
هیچ آدمی جز من تلاش کرده و نرسیده
هیچ آدمی جز من با خانواده و دوستاش بحث اش نشده
هیچ آدمی جز من یهو دورش خلوت نشده و آدمها رو از دست نداده
هیچ آدمی جز من برنامه ها و آرزوهاش با خاک یکسان نشده
هیچ آدمی جز من توی محل کارش،فضای عمومی و خصوصی اش خطا نکرده
همه آدمها بجز مت رقصیدن و ساز زدن بلندن
هیچ آدمی بجز من توی نوشتن برنامه میکرد گیر نکردا و شکست نخورده
هیج آدمی جز من حسرت مهمونی و سفر و خوشگذردنی درست و حسابی به دلش نمونده
هیچ آدمی بجز من آدمهای عوضی و حق نشناس و نامرد و بزن و در رو سر راهش سبز نشده
خلاصه که باور دارم همه آدمها حالشون خوبه بجز "من"
دیدی چی شد؟
چشامو باز کردم و دیدم این من چه تنهاست!!!
رفیقای صمیمی اش دیگه نیستن،آدمها ازش دور شدن، جای خیلیا پیشش خالی شده، رفیقش ناراحتش کرده و به روی خودش نمیاره
اگه دوریشون تقصیرش با من بود به دیده منت میرفتم واسه جبران خطا
اما من این وسط اونی ام که وایساده و آدمها دارن میرن!
دارن دور میشن و دور میشن!!!
دنبال این ام که یکی ویگه از آرزوهامو تیک بزنم
این ارزو آرزوی دوران اخر نوجونی
یک ماهه دنبالشم و هنوز پیداش نکردم
چند نفر خواستن بهم غالب بکنن و جند نفرم رو حساب دختر بودن اذیت
سپردم به یکی نتونست برام پیدا کنه
شاید از نظر خیلی از شماها آرزوی بزرگی نباشه و خیلیاتون الان داشته باشیدش
ولی برای من مثل رسیدن تشنه به آب
میشه لطف کنید یه دعا بفرمایید که بشه،حقیقتا ن بخاطر خسته شدن خودم بیشتر بخاطر اذیت نشدن همکار محترم که این یک ماهه اسیر من شده.
دیگه از روش خجالت زده ام. پیدا بشه و من تموم بشه مزاحمتام