بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

۶ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۴دی

از نظر من هیچ آدمی جز من غصه نداره

هیچ آدمی جز من شکست عاطفی تجربه نکرده

هیچ آدمی جز من تلاش کرده و نرسیده 

هیچ آدمی جز من با خانواده و دوستاش بحث اش نشده

هیچ آدمی جز من یهو دورش خلوت نشده و آدمها رو از دست نداده

هیچ آدمی جز من برنامه ها و آرزوهاش با خاک یکسان نشده

هیچ آدمی جز من توی محل کارش،فضای عمومی و خصوصی اش خطا نکرده

همه آدمها بجز مت رقصیدن و ساز زدن بلندن

هیچ آدمی بجز من توی نوشتن برنامه میکرد گیر نکردا و شکست نخورده

هیج آدمی جز من حسرت مهمونی و سفر و خوشگذردنی درست و حسابی به دلش نمونده

هیچ آدمی بجز من آدمهای عوضی و حق نشناس و نامرد و بزن و در رو سر راهش سبز نشده

خلاصه که باور دارم همه آدمها حالشون خوبه بجز "من"

bahar saani
۱۳دی

دیدی چی شد؟

چشامو باز کردم و دیدم این من چه تنهاست!!!

رفیقای صمیمی اش دیگه نیستن،آدمها ازش دور شدن، جای خیلیا پیشش خالی شده، رفیقش ناراحتش کرده و به روی خودش نمیاره

اگه دوریشون تقصیرش با من بود به دیده منت میرفتم واسه جبران خطا

اما من این وسط اونی ام که وایساده و آدمها دارن میرن!

دارن دور میشن و دور میشن!!!

bahar saani
۱۲دی

دنبال این ام که یکی ویگه از آرزوهامو تیک بزنم 

این ارزو آرزوی دوران اخر نوجونی

یک ماهه دنبالشم و هنوز پیداش نکردم

چند نفر خواستن بهم غالب بکنن و جند نفرم رو حساب دختر بودن اذیت 

سپردم به یکی نتونست برام پیدا کنه

شاید از نظر خیلی از شماها آرزوی بزرگی نباشه و خیلیاتون الان داشته باشیدش

ولی برای من مثل رسیدن تشنه به آب

میشه لطف کنید یه دعا بفرمایید که بشه،حقیقتا ن بخاطر خسته شدن خودم بیشتر بخاطر اذیت نشدن همکار محترم که این یک ماهه اسیر من شده.

دیگه از روش خجالت زده ام. پیدا بشه و من تموم بشه مزاحمتام

bahar saani
۱۱دی

هفته پیش توی کافه وسط تولد گرفتن یکی برای یکی دیگه

آتویا گفت: برادرش امیر رفته و داره توی کافه کار میکنه از ۴ عصر تا ۱۰ شب 

حقیقتا ته دلم حسودی ام شد به برادرش برای امکانات و جا افتادن چیزهایی که یه روزی برای ما قدغن و عیب بود.

ی لحظه خواستم تا نوجونی ام مث نوجونی امیر باشه پر از کشف کردن و گشتن و تجربه.

شاید اگه این مدلی بود من الان ترس نداشتم از انتخابام و ریسک کردنام.

شاید حالم بهتر بود.

bahar saani
۱۰دی

شماها وقتی ناراحتید میرید یه گوشه سکوت می کنید تا دوره غم بگذره و حالتون خوب بشه.

ولی من!

خودمو باید غرق آدمها بکنم.دورمو انقدر شلوغ کنم با آدمها که وقت فک کردن ثانیه ای هم نداشته باشم.

میدونی بعدش چی میشه؟

یهو یه روز توی ی لحظه نفس کشیدن برام سخت میشه، دستمو میزارم روی قلبمو با خودم میگم نفس عمیق بکشم، مغزم فرمان آروم بودن میده، به اولین جایی که میبینم تکیه میدم، میشینم زمین و از ته قلبم اشک میریزم.

انقدر که آروم بشم.

اگه اینجوری نشه، اگه نتونم دورمو شلوغ کنم، آدمها رو پیش خودم نداشته باشم پروسه گذروندن غم برای من؛ ماه ها طول میکشه، خیلی طول میکشه.

و این جای قصه آزار دهنده است.

bahar saani
۰۹دی

کل روز و از فکر کردن بهت فرار میکنم،

شّب که میشه!

چشمامو که میبندم!

میبینمت.

تا کی ادامه داره این فرار و دیدن؟

bahar saani