این روزا حسای ضد و نقیض زیاد دارم
حس شکست...
باخت...
ناتوانی...
کم آوردن...
پوچی...
بی معنایی زندگی...
غر زیاد...
بی ارزشی و بی اهمیتی...
و خیلی از حسای دیگه
جنگیدن باهاشون فایده نداشت
باید می پذیرفتمشون
ولی اینم جواب گو نبود.
☻
این روزا حسای ضد و نقیض زیاد دارم
حس شکست...
باخت...
ناتوانی...
کم آوردن...
پوچی...
بی معنایی زندگی...
غر زیاد...
بی ارزشی و بی اهمیتی...
و خیلی از حسای دیگه
جنگیدن باهاشون فایده نداشت
باید می پذیرفتمشون
ولی اینم جواب گو نبود.
☻
می دونی چیه؟
من بخاطر تو ارتباطم با دوستای مشترک و به صفر رسوندم
بخاطرت از دست دوستام رنجیدم که دوباره بین ما قرار نگیرن
تو مسیر محل کارم داخل ماشین اشک ریختم.
آهنگهای غمگین گوش دادم بلکه خودم با خودم عزاداری کنم.
از آدمهای مختلف بخاطر فک کردن بهت تیکه شنیدم.
وانمود کردم دیگه بهت فک نمیکنم.
ولی میدونی چیه!
من امروز بازم دلم برات تنگ شد و خواستم که کنارم بودی.
امروزم بهت فک کردم.
شیطنت کردم و رفتم اینستا و دنبال ردپات گشتم
پیدات کردم میدونی؟قلبم گرفت
بازم سنگین شد و من از درون فرو ریختم.
☻
همه همکارام ازم می پرسن چرا کم میری مرخصی .
از اول سال تا الان نهایتا ۴بار مرخصی رفتم.
نمیدونن که فشار عصبی روزایی که خونه ام تحمل می کنم خیلی بیشتر از محل کار😊