بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

میشه برگرده نوجونی؟

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۵۴ ب.ظ

هفته پیش توی کافه وسط تولد گرفتن یکی برای یکی دیگه

آتویا گفت: برادرش امیر رفته و داره توی کافه کار میکنه از ۴ عصر تا ۱۰ شب 

حقیقتا ته دلم حسودی ام شد به برادرش برای امکانات و جا افتادن چیزهایی که یه روزی برای ما قدغن و عیب بود.

ی لحظه خواستم تا نوجونی ام مث نوجونی امیر باشه پر از کشف کردن و گشتن و تجربه.

شاید اگه این مدلی بود من الان ترس نداشتم از انتخابام و ریسک کردنام.

شاید حالم بهتر بود.

۰۰/۱۰/۱۱
bahar saani

نظرات  (۲)

ته جمله ات الان و تو این وضع مث اب روی اتیش میمونه.

من لجبازم با خودم و عذاب دهنده ترینم برای خودم.

۱۱ دی ۰۰ ، ۱۷:۱۸ کوریون ‌‌‌‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌

به این هم فکر کن که اگه محدودیت ها رو تجربه نمیکردی هیچ وقت مطمئن نبودی که چقدر از این "محدودیت های بخصوص" ناخرسندی، مگه نه؟ حرفم اینه باید بعضی چیزا رو تجربه کرد که بعد بشه کنارش گذاشت و دوستش نداشت