بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

بوی عطر...

حس میکنم تو رو ...تو هَر شبِ خودم

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰۲بهمن

 بهش گفتم یار جان؟؟ 

گفت :چیه؟؟!!

الحمدلله که بله و جانم و اینا بلد نیس😞 

گفتم:بیا ماشین و بزاریم‌پایین و پیاده بریم بالا

 نگام کرد و گفت:ک برسیم بالا غرات شروع بشه ک مُردم از بس راه رفتم.؟.. 

نگاش کردم و گفتم بزار بریم غر نمیزنم‌. نشست ب فک کردن و گفت پاشو بریم میدونم کم میاری اگه غر بزنی بار آخرته که اینجارو میبینی. 

دلم رفت واسه تهدیدش میشناسه منو😊تنبلی و خستگی راه رفتن زیادمو 

پا به پام اومد غرامو شنید😃 ولی دم نزد.فقط هر از گاهی ی نفس عمیق می کشید ک بتونه اعصابشو کنترل کنه. اوج خستگیشم اونجا شد ک گفت بارآخرمه به حرف ی بچه راه اومدم😌

 بالا ک رسیدیم تو دلم خندیدم و گفتم اینجوری تونستم بیشتر نیگات کنم.😉

bahar saani
۰۱بهمن

نه آروم میشم از گـــریــــه ......

نه یـــادت میره از یــــــادم .....


شب

bahar saani